سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش دلتنگی را نام کوچکی بود تا به جان می خواندمش.................
تابستان 1385 - رایحه خوش
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 96788
بازدید امروز : 27
........... درباره خودم ...........
تابستان 1385 - رایحه خوش
........... لوگوی خودم ...........
تابستان 1385 - رایحه خوش
..........حضور و غیاب ..........
یــــاهـو
.......جستجوی در وبلاگ .......

........... دوستان من ...........
پژواک دل
ناقوس مستان
عاشق بی معشوق
اشک غم
دوستان
تنهای تنها

............. اشتراک.............
 
............آوای آشنا............

............. بایگانی.............
زمستان 1385
پاییز 1385
تابستان 1385

 
  • نمی دانم

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/5/21:: 10:4 عصر

     

    چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمی دانم
    تو مثل شمعدانی ها پر از رازی و زیبایی

    ومن در پیش چشمان تو مشتی خاک گلدانم
    تودریایی ترینی.آبی وآرام و بی پایان

    و من موج گرفتاری اسیر دست طوفانم
    تو مثل آسمانی مهربان و آبی و شفاف

    و من در آرزوی قطره های بارانم
    نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته

    به فریادم برس ای عشق امشب پریشانم
    تو دنیای منی بی انتها و ساکت و سر شار

    و من تنها در این دنیای دور از غصه مهمانم
    تو مثل مرز احساس قشتگی و دور و نامعلوم

    و من در حسرت دیدار چشمت رو به پایانم
    تو مثل مرحمی بر بال بی جان کبوتر ها

    و من هم یک کبوتر تشنه باران درمانم
    تو فکر خواب گلهایی که یک شب باد ویران کرد

    و من خواب تو را می بینم و لبخند پنهانم
    تو مثل لحظه ای هستی که باران تازه می گیرد

    و من مرغی که از عشقت فقط بی تاب و حیرانم

    تو می آیی و من گل میدهم در سایه چشمت

    و بعد از تو منم با غصه های قلب سوزانم
    تو مثل چشمه اشکی که از یک ابر می بارد

    و من تنهاترین نیلوفر رو به گلستانم
    شبست و نغمه مهتاب و مرغان سفر کرد و

    و شاید یک مه کمرنگ از شعری که میخوانم
    تمام آرزوهایم زمانی سبز میکردد

    که تو یک شب بگویی دوستم داری تو میدانم
    غروب آخر شعرم پر از آرامش دریاست

    ومن امشب قسم خوردم تورا هرگز نرنجانم
    به جان هر چه عاشق توی این دنیای پر غوغاست

    قدم بگذار روی کوچه های قلب ویرانم
    بدون تو شبی تنها و بی فانوس خواهم مرد

    دعا کن دیدار تو باشد وقت پایانم


    نظرات شما ()

  • خداوندا

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/5/18:: 12:40 عصر

    برای رسواییِ این دلِ بیچاره

    تنها همین گونه های خیس؟

    همین دستهای یخ کرده؟

    و همین لبهای لرزان

    کافی ست.

     به خدا

    تا وقتیکه دستهای مهربانِ تو

    آرامش بخشِ این تنِ تنهاست

    از هیچ کسُ هیچ چیزی نخواهم ترسید

    تو که می دانی ؛

    برای شکستنِ این دلِ بیچاره

    تنها یک چینِ پیشانی ؟

    یک خمِ ابرو ؟

    یک نگاهِ طوفانی ؟

    و یک تحدید برای تحریمِ دستهایم از گرمی دستهای تو

    کافی ست.

     من که به جز تو کسی را ندارم

    ... غریبه؟ بگو که حرف هایم را باور می کنی

    خداوندا :

     من از تنهائی و برگ ریزان پائیز

                                   من از سردی سرمای زمستان

                                                من از تنهائی و دنیای بی تو می ترسم

    خداوندا:

     من از دوستان بی مقدار

                                                 من از همرهان بی احساس

                                                   من از نارفیقیهای این دنیا می ترسم

    خداوندا:

    من از احساس بیهوده بودن

                                      من از چون حباب آب بودن

                                                          من از ماندن چون مرداب می ترسم

    خداوندا:

    من از مرگ محبت

                                                   من از اعدام احساس

                          به دست دوستان دور یا نزدیک می ترسم

    خداوندا:

      من از ماندن می ترسم  

                                   خداوندا من از رفتن می ترسم

                                               خداوندا من از خود نیز می ترسم             

                         

                        خداوندا پناهم ده


    نظرات شما ()

  • عـــــــــــــــزیزم تولدت مبارک

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/5/13:: 2:26 عصر

     

                                                      ** خواستم هدیه ای برایت بفرستم**

    به خود گفتم زیبا ترین چیزها را خواهم فرستاد

    گل گفت مرا بفرست تا مظهر زیباترین زیباییها باشم

    شمع گفت مرا بفرست تا مرز سوختن را پیش گیرم

    پروانه گفت مرا بفرست تا دورش بگردم

    خار گفت مرا بفرست تا برنده دل بدخواهانش باشم

    نگران بودم نگران بودم

    ناگه دل آمد و گفت

    مرا بفرست تا مونس تنهایی اش باشم

    - پس دل را برای تو برای وجود پاک تو

    برای آن چشمها , که باهاشون میشه یک دنیا حرف زد

    هدیه میکنم

    این دل را از من پذیرا باش

    این دل تنها و تنها در آغوش تو

    آرامش را درک خواهد کرد

    دوستت دارم...

    negi junam tavalodet mobaraaaak


    نظرات شما ()

  • خودمم نمی دونم

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/5/13:: 12:56 عصر

    بعضی وقتها احساس می کنم که هیچ کسی مرا دوست ندارد . در طوفان مشکلات دستم را به هر جایی می گیرم می بینم مطمئن نیست و هر لحظه خطر سقوطم به دره نابودی بیشتر می شود . از زمین و زمان دلگیر می شوم و نا امیدی تمام وجودم را فرا می گیرد . تازگیها با تلنگری به هم می ریزم و کمرم می شکند . کوچکترین خبر بد ، بند بند وجودم را می لرزاند و با یک خبر خوب کوچک سر از پا نمی شناسم و فکر می کنم دنیا به کامم شده که البته این شادی نیز بسیار موقتی است ...

    کمی فکر کنید ،  شما هم در مرحله ای از زندگیتون دچار این حالات شدید ؟ برای شما هم پیش اومده که احساس بر منطقتون غلبه کنه و جنگ روانی زندگیتون رو زیر و رو کنه ؟ حقیقت اینه که هیچ کس در دنیا بدون غم و رنج نیست و هر کس مشکلات خاص خودش رو داره . هیچ کس نمی تونه ادعا کنه که زندگیش صد درصد بر مبنای برنامه ریزیهاش پیش میره . فقط این آدمها هستند که با هم فرق دارن . بعضی ها رو می بینیم که منتقی تر و آرام تر از بقیه جلوه می کنند و به نظر می رسه هیچ مشکلی ندارند و همه به حال آنها غبطه می خورند ولی اگه زندگی این دسته رو نگاه کنیم می بینیم که مشکلات و مسائل متعددی دارند ولی فرق آنها با بقیه اینه که آنها راه مبارزه با این مشکلات رو بلدند . این انسانهای باهوش کسانی هستند که بسیاری از بدیها و زشتی ها رو نادیده می گیرند و یا راحت با اونها کنار میان و از کاه کوه نمیسازند بلکه از کوه ، کاه می سازند . کلمه نازک نارنجی در دایره المعارف زندگی آنها وجود نداره و این دسته از آدمها کسانی هستند که باتجربه تر و صبورتر از بقیه افرادند

                                          

    مدت ها بود دنبال فرصت زندگی می گشتم اما پیدایش نمی کردم . پیش خودم گفتم شاید فرصت زندگی من در آینده های دور قرار گرفته و باید منتظر بمونم تا از راه برسه . از خودم می پرسیدم آدما فرصت زندگیشونو تو چی می بینن ، شاید از نظر پدر و مادرها فرصت زندگی یعنی تربیت یه فرزند خوب . یا برای اون مادر مهربونی که مدتهاست منتظر بچه هاشه حس کردن گرمای محبت اونها باشه . یا برای اونی که مدتهاست گوشه ی بیمارستان خوابیده فرصت زندگی ، شاید تو دیدن طلوع خورشید باشه و یا حس کردن یک روز با سلامتی کامل بدون هیچ دردی ، همون سلامتی که اونقدر احساسش کردیم که برامون عادی شده . احتمالا برای کسی که شبها رو مقوا میخوابه حس کردن یه سرپناه بالای سرش . از دید یه کنکوری ، شاید تموم فرصت زندگی تو رسیدن به دانشگاه خلاصه شده باشه . از نظر یه عاشق ، تجربه لحظات بودن با کسی که دوستش داره .


    اما حالا که خوب با خودم فکر می کنم می بینم مگه فرصت واسه زندگی کردن بیشتر از یه باره که با نگاه کردن به آینده حتی فرصت الان رو هم از دست میدیم . باید به قول معروف دل به دریا زد اما باید بدونی این دریا همیشه آروم نیست گاهی هم طوفانی میشه ، طغیان می کنه و همه اون چه رو که ساختی خراب می کنه و بعضی اوقات نسیم خنکش صورتتو نوازش میکنه . باید راهی رو که شروع کردی تموم کتی با توکل به اون کسی که سرچشمه تموم مهربونیهاست و اون توکل بهت نیرو میده که با قدرت حرکت کنی . فرصت زندگی چیزی جز فهمیدن اون دریا نیست با تموم نسیمای خنکش ، با تموم ناآرومی هاش ، اون وقت احساس می کنی فرصت زندگیتو پیدا کردی و می تونی به بهترین شکل ازش استفاده کنی .


    نظرات شما ()

    عشق

    عاشق زمزمه می کند. فریاد نمی کشد"

    به کنج دلم پناه می برم.

    خیلی آرام در سکوت جاری شده در فضای اتاقم غرق می شوم

    وقتی درد داری عاشق تری

    وقتی درد داری بی قرارتری

    وقتی درد داری تنها تری

    و تو ، خدای من ، گاه خیلی دور و

    گاه خیلی نزدیک ، نظاره گر منی

    *********************************************************

    *اگر بهترین دوست نیستی اقلا بهترین دشمنم باش *

    اگه غمخوارم نیستی اقلا بزرگترین غمم باش .

     هرچه هستی همیشه بهترین باش

     چون بهترینها همیشه در یاد خواهند ماند

    *پس در بدترین خاطراتم بهترین باش*

    یعنی روح را آراستن ؛ بی شمار افتادن و برخاستن
    عشق یعنی زشتی زیبا شده ؛ عشق یعنی گنگی گویا شده
    عشق یعنی مهربانی در عمل ؛ خلق کیفیت به زنبور عسل
    عشق یعنی گل به جای خار باش ؛ پل به جای اینهمه دیوار باش
    عشق یعنی یک نگاه آشنا ؛ دیدن افتادگان زیر پا
    زیر لب با خود ترتم داشتن ؛ بر لب غمگین تبسم کاشتن
    عشق ، آزادی ، رهایی ، ایمنی ؛ عشق زیبایی ، زلالی ، روشنی
    عشق یعنی تنگ بی ماهی شده ؛ عشق یعنی ماهی راهی شده
    عشق یعنی آهویی آرام و رام ؛ عشق صیادی بدون تیر و دام
    عشق یعنی برگ روی ساقه ها ؛ عشق یعنی گل به روی شاخه ها
    عشق یعنی از بدیها اجتناب ؛ بردن پروانه از لای کتاب
    در میان این همه غوغا و شر ؛ عشق یعنی کاهش رنج بشر
    ای توانا ، ناتوان عشق باش ؛ پهلوانا ، پهلوان عشق باش
    ای دلاور ، دل به دست آورده باش ؛ در دل آزرده منزل کرده باش
    عشق یعنی تشنه ای خود نیز اگر ؛ واگذاری آب را بر تشنه تر
    عشق یعنی ساقی کوثر شدن ؛ بی پر و بی پیکر و بی سر شدن
    عشق یعنی خدمت بی منتی ؛ عشق یعنی طاعت بی جنتی
    گاه بر بی احترامی ، احترام ؛ بخشش و مردی به جای انتقام
    عشق را دیدی خودت را خاک کن ؛ سینه ات را در حضورش چاک کن
    عشق آمد خویش را گم کن عزیز ؛ قوت ات را قوت مردم کن عزیز
    عشق یعنی مشکلی آسان کنی ؛ دردی از درمانده ای درمان کنی
    عشق یعنی خویشتن را گم کنی ؛ عشق یعنی خویش را گندم کنی
    عشق یعنی نان ده و از دین مپرس ؛ در مقام بخشش از آیین مپرس
    هرکسی او را خدایش جان دهد ؛ آدمی باید که او را نان دهد
    در تنور عاشقی سردی مکن ؛ در مقام عشق نامردی مکن
    لاف مردی میزنی مردانه باش ؛ در مسیر عاشقی افسانه باش
    دین نداری مردمی آزاده باش ؛ هرچه بالا میروی افتاده باش
    در پناه دین ، دکانداری مکن ؛ چون به خلوت میروی کاری مکن
    عشق یعنی ظاهر باطن نما ؛ باطنی آکنده از نور خدا
    عشق یعنی عارف بی خرقه ای ؛ عشق یعنی بنده ی بی فرقه ای
    عشق یعنی آنچنان در نیستی ؛ تا که معشوقت نداند کیستی
    عشق یعنی ذهن زیباآفرین ؛ آسمانی کردن روی زمین
    عشق گوید مست شو گر عاقلی ؛ از شراب غیرانگوری ولی
    هرکه با عشق آشنا شد مست شد ؛ وارد یک راه بی بن بست شد
    کاش در جانم شراب عشق باد ؛ خانه جانم خراب عشق باد
    هرکجا عشق آید و ساکن شود ؛ هرچه ناممکن بود ممکن شود
    در جهان هر کار خوب وماندنیست ؛ رد پای عشق در او دیدنیست
    شعرهای خوب دیوان جهان ؛ سر عشق است و سرود عاشقان
    " سالک " آری ، عشق رمزی در دل است ؛ شرح و وصف عشق کاری مشکل است
    عشق یعنی شور هستی در کلام ؛ عشق یعنی شعر ، مستی


    نظرات شما ()

  • فقط به خاطر عشق خودم

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/5/8:: 10:58 صبح
    همش تو فکرم می خوام بدونم قصه دل از کجا شروع می شه؟ چه طوری دلتو

     

    می بازی من نمی دونم . تو می دونی یکه تاز قلبم؟ چند وقتی می شه دیگر 

    هیچی نمی دونم . چشمام دیگه کسی رو جز تو نمی بینه .

     فقط تو یه حالت 

    اسیرم یه حالتی که همه چیز همراهشه از دل تنگی گرفته

     تا خوشحال بودن و

     فدای کسی شدن اونی که عاشقه میدونه

    چی میگم  آخه حرف دل عاشقای

     دنیا فقط یه جمله با هزار تا معناس این جمله همون چیزیه که میتونی با گفتن

    اون به عشقت دل خودتو راضی کنی میتونی بهش بگی که چه قدر عاشقش

     هستی میتونی بگی بی تو هیچکی رو نمیخوام 

     با تو بودن برام بهترین

    لحظه هاست و شیرین تر از همه اینکه

    ((عزیزم با من بمان برای همیشه) 

    میدونی این جمله چیه؟

                                    ((دوستت دارم امید زندگیم))

     یه وقتهایی خوب می تونستم بنویسم اما حالا این نیرو هم ازم سلب شده.

    روزام رو با فکر کردن به تو شب می کنم به حرفات به نگاهات و ............

    اما دلم آروم نمی شه آخه این دل کار دیگه ای بلد نیست

    جز بی قراری جز دلتنگی 

     جز بهونه گرفتن......دل تنگی و بی قراری و بهونه گرفتنای دلم فقط و فقط به خاطر

     توئه. توئی که بهترین بهانه برای زندگیم هستی.

     میخوام بگم ((دوستت دارم امید زندگیم)) تا شاید ذره ای

     از حرفا ی دلمو گفته باشم

       ((اگر بهانه ای است برای زندگی، تویی آن بهانه ی من))

    Active-Daneshjo.Com

    یه روز تو جهنم همیدیگه رو می بینیم

    تو به جرم اینکه قلب منو دزدیدی

    منم بخاطر اینکه خدارو ول کردم

    تو رو پرستیدم!!

     

     


    نظرات شما ()

    دلم پر است.پر از لحظه های بارانی

    پرم ز گریه.پر از گریه های طولانی

    طلسم بغض اگر بشکند ز دلتنگی

    شکسته دل ترم از ابرهای بارانی

    بیا به دامنم ای اشک لحظه ای بنشین

    مگر غبار دلم را دوباره بنشانی

    بیا که چشم به راهت نشسته ام ای اشک

    بیا که با تو شبم میشود چراغانی

    شب است و خلوت و تنهایی و تلاطم درد

    من و خیال تو و گریه های پنهانی

    به روی شانه ی دل سرنهاده میگریم

    به یاد چشم تو و آن نگاه پایانی

    مرا در آبی چشمان خود رها کردی

    چگونه بگذرم از موجهای طوفانی

    به وسعتی که ندارد کرانه یعنی عشق

    عبور میکنم اما به سمت ویرانی

    بیا که با سر زلفت به هم گره خوردست

    شب سیاه من و قصه ی پریشانی

    تو سوز اه من ای مرغ شب چه می دانی؟

    ندیده ای شب من تاب و تب چه می دانی ؟

    به من گذار که لب بر لبش نهم، ای جام

    توقدر بوسه ی ان نوش لب چه می دانی؟

    چو شمع وگل،شب و روزت به خنده می گذرد

    تو گریه ی سحر واه شب چه میدانی؟

    بلای هجر، ز هر درد جانگداز تر است

    ندیده داغ جدایی، تعب چه می دانی

    ...، به محفل عشرت به نغمه لب مگشای

    تو دل شکسته ،نوای طرب چه میدانی؟


    نظرات شما ()

  • راز زنـــــــــــــــدگی

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/4/31:: 10:58 عصر
     
    صحبت از عشق نیست صحبت از یک لرزه بر اندام دل نیست           

                                      صحبت از فاصله هاست صحبت از عشق و صداقت

                                       صحبت از مردمک حریص نگاه تو با همه دنیاست

    قصه قصه فاصله هاست٬ قصه امروز٬قصه کوچ٬قصه فراق٬قصه دو قطره آب٬به زلالی دل قشنگترین شکوفه بهار نارنج

    کاش زندگی شعر بود تا برایش یک دنیا شعر می سرودم تا با آهنگش در خلوت بی کسی هایش هیچوقت تنها نماند کاش زندگی قصه بود تا برایش یک دریا قصه می گفتم تا همسفر با ماهیهای آزاد همیشه اقیانوس خوشبختی را پیدا کند

    اما زندگی نه قصه است نه شعر نه رویا نه بازی    

                                      زندگی یک حقیقت است حقیقتی که سرنوشت را رقم میزند

     

    بی خیال خشکسالی!

    فقط کمی زمزمه کن:

    دارد باران می بارد...

    ...هیچ کس نمی داند

    این همه رطوبت و زندگی

    چگونه در چشم های امیدوارت

    جاخوش کرده!

         

                                         نه!نرو!صبر کن

                                          قرارمان این نبود

                                          باید سکه بیندازیم

                                          اگر شیر آمد: تردید نکن که دوستت دارم

                                          اگر خط آمد: مطمئن باش که دوستدارت هستم

                                          ...صبر کن سکه بیندازیم

                                          اگر دوستت نداشتم ... آن وقت برو!

     

    بالا خره راز زندگی را در یافتم

    سه چیز است:

    عشق، عشق، .. عشق!

                                             

                                           دارد باران می بارد

                                           به پاس این همه طراوت،

                                           لطفا یک دقیقه چترهایتان را ببندید!

     

    هرگز باور نکردم

    که بن بستی، ماسیده است

    بر

    سازه های زندگی

    چه خوب صبوری کردم

    و حالا ...

    بالاخره باز شد:

    این پنجره دیر هنگام!

                                                

                                         می بینی؟! همه چیز می گذرد:

                                         آب، ثانیه، روز، عمر ...

                                         اما

                                         عشق می ماند در: قلب من

                                         در: تار و پود این زندگی


    نظرات شما ()

  • اســـــــــــــــــــــــمان

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/4/27:: 12:9 صبح

     

    به نظاره آسمان رفته بودم ؛

    گرم تماشا و غرق در این دریای سبز معلقی که بر آن ،

    مرغان الماس پر

    ستارگان زیبا و خاموش ،

    تک تک از غیب سر می زنند و دسته دسته

    به بازی افسون کاری شنا می کنند .

    آن شب نیز ماه با تلالؤ پر شکوهش

    که تنها لبخند نوازشی است

    که طبیعت بر چهره ی نفرین شدگان کویر می نوازد ،

    از راه رسید و گل های الماس شکفتند

    و قندیل زیبای پروین - که هر شب ،

    دست ناپیدای الهه ای آن را از گوشه ی آسمان ،

    آرام آرام به گوشه ای دیگر می برد - سر زد .

    و آن جاده ی روشن و خیال انگیزی که

    گویی یک راست به ابدیت می پیوندد


    نظرات شما ()

  • به تــــــــــــــــو محتاجم!!!!!!!!!!!!!!!!

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/4/21:: 7:40 عصر

     

    من به تو محتاجم

    مثل همیشه با رفیق قدیمی ام که تنهایی نام دارد

    نشسته ام ، و به تو می اندیشم

    به تویی ، که محتاجم تا صدایم کنی

    به تویی که ، این این زندگی سیاه رنگ و سیاه بخت رابه سپیدی و پاکی آوردی

    به تویی که زندگی ام را از منجلاب مرگ بیرون آوردی

    و طعم خوش عشق را چشاندی

    آری من به تو محتاجم

    به تویی که سرتاسر این زندگی را مدیون توام

    من به تو محتاجم به تویی که اگر اینک هستم برای وجود توست

    ای عزیز ترینم ای امید آخرینم من به تو محتاجم

    ************************************************

    چقدر ناله ی شبانه سر دهم

    چقدر فریاد زنم که من به تو محتاجم این زندگی مرا عذاب میدهد

    زندگی بی تو ، مرا در گرداب سختی ها و غصه ها می اندازد

    و من امید م را زیر این غم و غصه ها مدفون می کنم

    ای عزیز ترینم من به تو محتاجم

    به تو و عشق ات ....به نصیحت هایت ..... به خوبی هایت ....

    آری من به تو محتاجم

    **************************************************** 

    تا سفر به شهر آرزو ها کنم من به تو محتاجم تا بفهمم

    زندگی چیست ؟ عشق چیست ؟ محبت چیست ؟

    من به جزتو راهی ندارم

    ای عزیزم باز برگرد

    تا دوباره روزهای خوش زندگانی را آغاز کنیم

    تا دوباره معبودمان برایمان طلوعی عاشقانه سر دهد

    باز برگرد چون من , امید به تو محتاجم

    به تویی که سرتاسر این زندگی ,این تار و پود تن , همه مدیون توان

    آری من به تو محتاجم .....؟

    ******************************** 

    خسته ام از این دنیای به ظاهر زیبا

    از این مردم که به ظاهر صادق و با وفا اند

    خسته ام از دوری , از درد انتظار از این بیماری نا علاج

    خسته ام از این همه دروغ و نیرنگ ... خسته ام

    آری پروردگارا ؛ از این دنیا خسته ام از آدم هایش

    *************************************************

    از دروغ هایش از نیرنگ هایش خسته ام

    پس کو صداقت و محبت چرا اندکی محبت

    در میان دل مردم نیست همش نیرنگ پیداست

    دیگر دست محبتی در میان مردم نیست

    دیگر عشقی پاک و مقدس در میان مردم نیست

    سفره ی دل مردم همش دروغ است

    و به ظاهر پاک و صادقانه است

    *********************************************

                                              
    انتظار
     
    از دریچه
    با دل خسته، لب بسته، نگاه سرد
    می کنم از چشم خواب آلودة خود
    صبحدم
    بیرون
    نگاهی:
     
    در مه آلوده هوای خیس غم آور
    پاره پاره رشته های نقره در تسبیح گوهر . . .
    در اجاق باد، آن افسرده دل آذر
    کاندک اندک برگ های بیشه های سبز را بی شعله می سوزد . . .
     
    من در اینجا مانده ام خاموش
    بر جا ایستاده
    سرد
    وز دو چشم خسته اشک یأس می ریزم به دامان:
    جاده خالی
    زیر باران!!!!!!!!

    به او اعتماد کن ، وقتی که تردید های تیره به تو هجوم می آورد

    به او اعتماد کن وقتی که نیرویت کم است

    به او اعتماد کن زیرا وقتی که به سادگی به او اعتماد کنی

    اعتمادت سخت ترین چیزها خواهد بود

    چیزهای جدی را آسان بگیر و چیزهای آسان را جدی بگیر


    نظرات شما ()

    <      1   2   3      >